وقتی جهان در خطر است،
فراتر از عناوین خبری نگاه کنید.
آمریکا نخست، اروپا چهارم


الگوها و استراتژی سیاست خارجی کنونی ایالات متحده به دلیل سبک شخصیمحور، متغیر و معاملهای رئیسجمهور دونالد ترامپ به سختی قابل تشخیص است. اما تقریباً یکسال پس از انتخابات، خطوط کلی استراتژی عظیم نوین ایالات متحده در حال شکلگیری است. در حالی که رهبران اروپایی میدانستند تمرکز آمریکا بهتدریج به سمت مناطق دیگر میرود، این تغییر عمیقتر از آنچه بسیاری انتظار داشتند، بهنظر میرسد. بهنظر من، اروپا اکنون در میان اولویتهای استراتژیک ایالات متحده در رتبهٔ چهارم قرار دارد، پس از نیمکرهٔ غربی، اقیانوسیه‑پاسیفیک و خاورمیانه.
بهطبع خود تعجبآور نیست که اروپا در تفکر استراتژیک ایالات متحده نقش کمتری ایفا میکند. بهطور تاریخی، استراتژی بزرگ آمریکا معمولاً اروپامحور بوده و بر تغییرات تعادل قدرت در این قاره متمرکز بوده است. اما از اوایل هزاره جدید، ترکیبی از کاهش خطر تسلط یک هژمون بر اروپا و ظهور مراکز ژئوپولیتیکی دیگر، ایالات متحده را وادار کرده تا بهتدریج مناطق دیگر را در اولویت قرار دهد. در حالی که رئیسجمهور جورج دبلیو بوش بر خاورمیانه تمرکز داشت، هر رئیسجمهوری که پس از او بهکار شد، (اگرچه همیشه بهطور کامل اجرا نشده) سیاستهای تغییر محور به آسیا را اعلام کرد.
تقویتکننده این روندهای ساختاری، تغییرات جمعیتی در ایالات متحده به این معنی است که نسلی که در زمان جنگ سرد بهعنوان تجانسگرایان اتمسفری، گاهی نوستالژیک، بازنشست میشود. در جای آنها، نسلی جوانتر و متنوعتر، نسبت به نقش ایالات متحده در جهان شکاکتر است و اغلب احساس نزدیکی ذاتی به اروپا را ندارند. با توجه به دشمنی عمیق ترامپ نسبت به ناتو و اتحادیه اروپا، هیچکس انتظار نداشت در دورهٔ دوم ریاستجمهوریاش، جایگاه اروپا را بهطور معکوس بهدست آورد.
چیزی که شگفتانگیز است این است که اروپا تا چه حد تحتسقوط قرار گرفته است. برای تمام روسایجمهور پساگرنگ جنگ سرد، اروپا همچنان نقش مرکزی – هرچند ثانویه – در استراتژی آمریکا ایفا میکرد. اروپا بهعنوان بازاری کلیدی برای کالاها و خدمات (دفاعی) ایالات متحده شناخته میشد؛ متحدان اروپایی میتوانستند فاکتورهای مهمی برای تقویت نفوذ آمریکا در مناطق دیگر باشند؛ و روسیه بهعنوان تهدیدی برای امنیت اروپایی و نظام گستردهای تحت رهبری آمریکا، از جمله در اقیانوس آرام که دارای منافع خود است و همسو با چین است، درک میشد.
اما برای ترامپ، اروپا بهتدریج بیاهمیت میشود و در روزهای بد حتی بهعنوان رقیب تلقی میشود. در هستهٔ نظرات او، رد این است که امنیت اروپا یک منافع اساسی ملی ایالات متحده است؛ مسالهای که باعث قطع ارتباط با دههها استراتژی عظیم آمریکا میشود. از زمان اولین کمپین ریاستجمهوریاش، ترامپ تردیدهایی دربارهٔ آمادگیاش برای احترام به تعهدات مادهٔ ۵ ناتو ایجاد کرده است؛ از جمله با شرطگذاری محافظت آمریکا بر درخواستهای سیاسی مانند افزایش هزینههای دفاعی. برای مثال، در مارس ۲۰۲۵ گفت: «اگر پرداخت نکنند، از دفاع از آنها خودداری میکنم. نه، من از دفاع از آنها خودداری میکنم.» سه ماه پس از آن، وقتی دربارهٔ این مسأله سؤال شد، گفت: «به تعریف شما از ماده ۵ بستگی دارد؛ تعاریف متعددی برای ماده ۵ وجود دارد. میدانید، نه؟ اما من متعهد به دوستی با آنها هستم.»
درست است که ترامپ گاهی صدای مثبتتری نسبت به تعهدات آمریکا به ناتو ابراز کرده است. در ملاقات بهنظر فاجعهبار با رئیسجمهور اوکراین در فوریه، او تعهد کرد که لهستان و کشورهای بالتیک را دفاع کند. و در اجلاس ناتو در لاهه، پس از توافق متحدین برای افزایش هدف هزینههای دفاعی به ۵ درصد از تولید ناخالص داخلی (از ۲ درصد)، ترامپ گفت: «ما کاملاً همراه آنها هستیم.»
با این حال، دولت او همچنین کمکهای امنیتی به کشورهایی که با روسیه هممرز هستند را کاهش داده و در زمان هجوم ۱۹ پهپاد روسی به حریم هوایی لهستان در سپتامبر، از انتقاد از مسکو خودداری کرد. و در چندین مقام، ناتو را بهعنوان یک طرف سوم رفتار کرده، گویی ایالات متحده دیگر عضو نیست. بهعنوان مثال، پیشنویس اولیهٔ طرح صلح ۲۸ نکتهای اوکراین‑روسی (در ادامه)، بیان میکند که ایالات متحده میان روسیه و ناتو دیالوگ میانجی خواهد شد.
در اصل، ترامپ تقریباً واضح کرده است که جنگ در اوکراین برای منافع ایالات متحده چندان مهم نیست؛ چرا که به گفتهٔ او «ما یک اقیانوس بزرگ بینمان داریم» و «این برای ایالات متحده تأثیری ندارد… مگر اینکه به جنگ جهانی برسید». اما امنیت اوکراین و اروپا جداناپذیر هستند؛ نه تنها چون هدف جنگ روسیه، از بین بردن نظام امنیتی گستردهٔ اروپا است، بلکه چون حملهٔ سنتی بزرگ مقیاس روسیه به سرزمینهای ناتو در حالی که جنگ اوکراین ادامه دارد، بعید بهنظر میرسد.
این احساسات بهاحتمال زیاد در تغییرات استراتژیک منعکس خواهند شد. بر پایهٔ گزارشهای خبری اخیر، راهبرد امنیت ملی و راهبرد دفاع ملی پیشرو، تهدیدهای نیمکرهٔ غربی و چین را در اولویت قرار میدهند و نقش ایالات متحده در اروپا را کمرنگ میکنند (اگرچه برای اطمینان باید منتظر بودجهٔ دفاعی بعدی بمانیم). بر این اساس، پنتاگون آماده است تا در بازنگری وضعیت جهانی آتی، خروج نیروها و توانمندیها از اروپا را اعلام کند (در حالی که پیش از این تصمیم به خروج یک بریگیاد گردشدار از رومانی با اطلاعدادن کوتاهمدت گرفته بود). حتی اگر این فرآیند بهدرستی با همپیمانان اروپایی هماهنگ شود – که یکچالش بزرگ است – اعتبار بازدارندگی گستردهٔ ایالات متحده بهتدریج زیر سؤال میرود. با توجه به ادامهٔ مشارکت نزدیک ایالات متحده در خاورمیانه – از پیشبرد مذاکرات آتشبس بین اسرائیل و غزه، تا پیوستن به حملات اسرائیل به تأسیسات هستهای ایران، تا پیمان امنیتی اخیر با قطر و مذاکرات با عربستان سعودی برای همان اهداف – بنابراین استدلال منطقی است که اروپا در میان اولویتهای استراتژیک ایالات متحده در رتبهٔ چهارم قرار دارد.
رهبران اروپایی نیز نباید سر و صدای گاهبهگاه سازنده یا تصمیمگیری دربارهٔ اوکراین را جز یک تسکین موقتی درک کنند. در زمان نگارش این متن، ترامپ هنوز اوکراین را رها نکرده است، اما این بهنظر میرسد که ناشی از تمایل او برای بهدستآوردن توافق صلح به هر قیمتی در جستجوی منحصر بهفرد برای شناخته شدن توسط کمیتهٔ نوبل باشد، نه ازطریق دغدغهٔ پایدار و واقعی برای امنیت اوکراین یا اروپا. رفتار ناپایدار او گواه این امر است؛ سیاست اوکراین واشنگتن بین سرزنش اوکراین و روسیه برای بروز جنگ، قطع و تجدید حمایت نظامی از کییف، تهدید روسیه با تحریمها و معاف کردن آن از تعرفهها، بازی با ارائه موشکهای توماهاک بدون عملی کردن آن، و تکرار مداوم نکات گفتاری روسیه نوسان دارد. با اینکه تحریمهای اخیر علیه شرکتهای نفتی روسیه هزینههای قابلتوجهی برای اقتصاد روسیه وارد کرده است، دولت ترامپ بهنظر میرسد که دوباره گام به عقب برداشته است. بهحسب برخی منابع و بهگزارش خود وزیر امور خارجه ایالات متحده، دولت ایالات متحده همراه با مقامات روسیه، طرح صلح ۲۸ نکتهای را پیشنویس کردهاند که بهطور گستردهای حاکمیت اوکراین را با پذیرش بسیاری از تقاضاهای افراطگرایانهٔ روسیه تضعیف میکند. این موارد شامل محدود کردن اندازهٔ نیروهای مسلح اوکراین، واگذاری بخشهایی از دونباس که در حال حاضر تحت کنترل اوکراین هستند به کییف، و اعمال محدودیتها بر حمایت نظامی غربی از کییف میشود.

سه عاملی که باعث تضعیف جایگاه اروپا در استراتژی کلی ایالات متحده میشوند
اولین عامل، تغییر به سمت تمرکز نیمکرهای در سیاست خارجی ایالات متحده است. تمرکز نظامی ناخواسته و رو به رشد بر نیمکرهٔ غربی – اعزام نیروها به مرز جنوبی و شهرهای ایالات متحده، تقویت موضع ایالات متحده در کارائیب، و تهدید به تغییر رژیم اجباری در ونزوئلا، که تنها چند نمونه از این شاخصها هستند – نشانگر یک تحول اساسی در سیاست خارجی ایالات متحده است. حتی پیش از این تغییر، تصور کمبود منابع بهعنوان توجیه مرکزی برای عقبنشینی از اروپا بهکار میرفت. این تغییر به سمت نیمکره، این مشکل را تشدید میکند، زیرا رقابت برای منابع و توجه بین مناطق بهنظر میرسد که در میان سیاستگذاران آمریکایی بهصورت صفر‑جمعی دیده میشود.
این تغییر به سمت نیمکره، همراه با تلاش برای عادیسازی روابط با روسیه و تردیدها دربارهٔ عزم ایالات متحده برای دفاع از تایوان، همچنین نشاندهندهٔ تمایل به مفهوم حوزههای نفوذ است. این مورد تائید میکند که این دولت بهنظر نمیرسد امنیت اروپا را بهعنوان منافع اصلی ایالات متحده بپذیرد. بر اساس منطق حوزههای نفوذ، بخشهایی از اروپا بهطور فرضی بهعنوان حاشیهٔ طبیعی روسیه در نظر گرفته میشوند. علاوه بر این، اگر ایالات متحده ادعای خود بر گرینلند را پیگیری کند، این تغییر به سمت نیمکره بهطور مستقیم به حاکمیت یک کشور اروپایی – گرینلند که یک منطقهٔ خودمختار دانمارک است – تهدید میکند.
دومین عامل، بر خلاف دولتهای پیشین، این است که دولت ترامپ اروپا را بهعنوان داراییای میبیند که میتواند در سایر مناطق یا برای اولویتهای دیگر بهرهبرداری کند؛ بنابراین میتواند کمتر به این قاره توجه کند. در خصوص چین، ایالات متحده علاقهای به ایجاد جبههای متحد با اروپا برای افزایش مقیاس همپیمانان نشان نمیدهد و ترجیح میدهد با پکن در قالب روابط دوجانبه (G2) برخورد کند. علیرغم وابستگیهای قابلتوجه بین صحنهٔ اروپایی و اقیانوسیه‑پاسیفیک، دولت ترامپ این دو را بهعنوان مناطق جداگانه میبیند که میتوان بهصورت مستقل از یکدیگر به آنها نزدیک شد. همکاری ایالات متحده‑اروپا در زمینهٔ چین بهدلیل اینکه دولت ترامپ شکهایی دربارهٔ دیدگاههای دیرینهٔ اینکه پکن تهدید اصلی است، حتی دشوارتر شده است. سیاست چین ترامپ کمتر سختگیرانه و بیشتر مایعمانند نسبت به آنچه پیشبینی میشد، بین تهدید به جنگ تجاری کامل با پکن و پیگیری یک توافق بزرگ نوسان دارد، در حالی که پیامهای متناقضی دربارهٔ عزم او برای دفاع از تایوان فرست میدهد. این زمانبندی تراژیک است، چرا که دیدگاههای اروپایی نسبت به چین بهتدریج تند میشوند؛ این بهدلیل سیاست تجاری خصمانهٔ پکن و حمایت روزافزون از جنگ روسیه علیه اوکراین است.
در خاورمیانه، ناپیوستگی اروپا بهعنوان فقدان نفوذ در طول جنگ اسرائیل‑غزه و مذاکرات آتشبس پس از آن تجلی یافته است. در همین حال، خصومت ترامپ نسبت به حاکمیت جهانی، بهعنوان مثال در زمینه تغییرات اقلیمی و سازمانهای بینالمللی همچون سازمان ملل متحد یا سازمان تجارت جهانی، برای اروپاییها ارزش بالقوهای که برای ایالات متحده میتوانست داشته باشد را از میان برداشته است؛ زیرا آنها بهطور سنتی صدای مهمی در محیطهای چندجانبه دارند.
سومین عامل، تشدید شکاف ایدئولوژیک بین جنبش MAGA و سیاستهای اصلی اروپایی است. دولت ترامپ بهطور فزایندهای برنامهٔ استبدادی را در داخل کشور دنبال میکند و آن را بهخارج از مرزها صادر میدارد، در حالی که MAGA